منم و پنجره رو به نگاهت همه صبح
تویی و دلبریات از همه دلهای جهان
حمیدرضا یگانه
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
نبض احساس تو را
در بغلم حس نکنم
خواهم مُرد
اندکی مانده
که یکساله شَود
دردِ خزان، میفهمی؟
حمیدرضا یگانه
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
من که جان میدادم او
جان دادنم را دید، نه؟
ابتدا باید دل و اندازه
احساس را سنجید، نه؟
بیدل" و بیاعتبارم کرد و
تلخم" بعد از او"
دل سپردم دست او،
او غم به من بخشید، نه؟
غم به من آموختکه
هر ادعایی عشق نیست
چَشم در راهش شُدم،
با دیگران خندید، نه؟
عشق گر رسوا نکردت!
ادعایت راست نیست
من دلم یک جا شکست و
بارها رنجید، نه؟
حمیدرضا یگانه
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
برایَت مینویسم نامه ای دیگر،
ز احوالی که میدانی پَریشان است و مَن،
در انزوای هجرِ تو چون ابر میبارم
جوابِ نامه هایَم را خودَت بنویس!
بگو آیا که انصاف است؟
مَنی دیوانه و شیدا،
که دُنیا را فَقط،
در چَشم و آغوشِ تو میدیدم،
چُنین آواره و رنجور و سرگردان، پیِ یِک لحظه از وَصلت،
غرورم را شکستم،
تا تو با مَن ما شَوی امّا...
بگو عاشِق شُدن جُرم است؟
بگو دِل دادَن و وابستگی آیا،
به آیینِ تو مَحکوم است؟
مَنم مَن، آن منِ رسوای شبگردی
که روزَم در پِی ات طِی گشت و شَب ها را پُر از هِق هِق،
وَ چَشمانی پُر از بارانِ حَسرت، سَخت باریدم
مَن از آیین و مَنطق های پوشالی
ز دَستی پُر ز خواهش های بی پاسُخ، وَ توخالی
ز بیدادی که میگوید بَرای چون مَنی مَجنون،
کلامِ عِشق مَحکوم است، بیزارم
خُدا را در تو میدیدم
جَهان را در تو میدیدم
تمامِ لحظه ها را
با تو و آمالِ وَصل ات، زندگی کردَم
دُعا کردم، چه شب ها تا سَحر در سوی کعبه سجده میکردم
که بازآیی
وَلی افسوس
تو در احوالِ خود خوش بودی و مَن را نمیدیدی...
حمیدرضا یگانه
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
هَمۂ دقیقه ها
هَمه دلنوشته ها
هَمۂ روز و شَبم
هَمۂ ثانیه ها
مِصرع و بیت و غَزل
شورِ شِعر و واژه ها
نَفس و جان و دلَم
نَغمۂ ترانه ها
وَ هر آن چیز
که باید، وَ نباید
شُده در دورۂ ما
هَمه تقدیمِ نگاهَت
که مَرا هیچ نیازی نبوَد
جُز در آن لحظۂ زیبا
تو به لَبخندِ ملیح ات
بدَهی پاسُخِ این
شوقَم را
وَ چه زیباست
در آن لحظۂ موعود
دَمی هَم بِرسد
شَهدِ خوشرنگِ شَرابی ز هَمان
غُنچۂ لَب های
پُر از وسوسه ات
چه شَود، وای اگر
لحظۂ زیبای اجابَت بِرسد
دلِ دیوانۂ صَد مَرتبه
مُحتاجَم را
کاش میشُد
که به رؤیای مَنم گاه
نگاهی بکُنی
در هَمان لَحظه
که در کوچۂ احساس
پُر از دَغدغه ام
پَنجره را باز کُنی
وَ بگویی که بیا
کاش
میشُد
که تو بودی
و نَبود
تَلخیِ
فاصله ها "
حمیدرضا یگانه
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
به رغم
بیوفاییهای پُر تکرار او
دل کار خود را کرد
جنون افزون،
غرورم لِه،
حواسم پرت و غم بسیار
حمیدرضا یگانه
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
عشقست و هوای خوشِ بارانیِ پاییز
رؤیای تو" و این دل دیوانه" لبریز"
صبحم چه قشنگست بهیاد تب آغوش
یک بوسه و لبخند تویی وسوسهانگیز
حمیدرضا یگانه
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
از عِشق و وفاداری
پیمانۂ لبریزیم
دِلداده به آغوشیم
ما زادۂ پاییزیم 🍁
در مکتبِ ما مَستان
از عَقل نَگو زاهد
عُمری پیِ دِل دادَن
با عَقل گلاویزیم
حمیدرضا یگانه
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
جنس لبخند تو را داشت، شروعِ پاییز
زنده شُد یاد تو در قافیهها شورانگیز
به هوای دل خود پَر زدهام تا آن روز
تب آغوش" تو و حسّ جنونی لبریز
حمیدرضا یگانه
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
اگر پاییز بگذارد
تو را از یاد خواهم بُرد
و این آغاز پایانیست
که آن را آرزو کردی...
حمیدرضا یگانه
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
از تو پرسیدم چه شُد آن وعدهها، با دیگران
پیش چشمم گُفتی و خندیدی و زخمم زدی
در جوابم با سکوتی سرد فهماندی به من
فکر رفتن بودی از روزی که مُشتاق آمدی
حمیدرضا یگانه
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
