من همانم که دلش رفت و خریدار نداشت
او که یارم شده بود شوق به دیدار نداشت
من همانم که تمامم شده بودش تب او
او همان بود که میدید و تب یار نداشت
رفتنی حرف ز رفتن زدنش هم عمل است
هرچه گفتم که نرو گوش بدهکار نداشت
همه سرمایهی من این دل بیتابم بود
دلبرم دید ولی درک دل انگار نداشت
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
تاريخ : دوشنبه دهم بهمن ۱۴۰۱ | | نویسنده : حمیدرضا یگانه |
