شُده شب را به سحر وصل کُنی غم نرود
شُده هر چاره کُنی درد دلت کم نشَود؟
شُده آیا به کسی غیرِ خودت تکیه کُنی
شُده حتّی به خودت نیمهشبی پیله کُنی؟
شُده دیوانه نباشی و جنون را بِچشی
شُده روی دل خود نقشِ تمنّا بِکشی؟
شُده در خاطرهها نمنمِ باران بشَوی
شُده آیا که تو هم اشک فراوان بشَوی؟
شُده فریاد شَوی یار به دادَت نرسَد
شُده آواره شَوی وصلِ مُرادَت نرسَد؟
شُده با یاد گُلی ترکِ گُلستان بکُنی
شُده با قافیهها یکسره طوفان بکُنی؟
شُده یک شعر تو را تا تبِ رؤیا ببرد
شُده در خواب نگارت غم دل را بخَرد؟
شُدههای من دلخسته تنها به کنار
شُده دلتنگ شَوی بهرِ سلامی ز نگار؟
حمیدرضا یگانه
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
تاريخ : یکشنبه بیست و دوم تیر ۱۴۰۴ | | نویسنده : حمیدرضا یگانه |
