ای که ناحق میزنی آن تیشه را بر جان خود
در قمار عاشقی معشوقهات شیرین چه شد؟
فکر کردی عشق را افسانه میدانند و هیچ؟
تکّههای جان فرهادی که شد غمگین چه شد؟
قصّه و افسانهها هم خود دلیلی" بودهاند!
آن بُتی کز دل بنا کردی به نام دین چه شد؟
خواب دیدی طفلک دیوانه خود را گُم نکن!
راستی! آن منطق و ایمان فولادین چه شد؟
عشق یعنی یک نفر با #هفتخانی از بلا
زخمهای بددلان با چشم زهرآگین چه شد؟
قصّهی دلدادگی" ، با دلبریها" پا گرفت
خواب شیرینی که بودش راحت بالین چه شد؟
حمیدرضا یگانه
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
تاريخ : دوشنبه بیست و نهم آبان ۱۴۰۲ | | نویسنده : حمیدرضا یگانه |
