تو سیّاسی مَنم نوپا
تَوازن دارَد این پیکار؟
مَنی را دَربدر کردَن!
چه تدبیری در این اجبار؟
تو از مَن جان طَلب کردی و
مَن در فکرِ دِل دادَن
مَگر داریم بالاتر
که از عشقَت شَوم بیمار؟
چه میدانی به دِل دادَن
چُنان شَبگرد تَنهایم
به عطرِ نابِ گیسویَت
پَریشان میشَوم هر بار
تو را افسون گری سَهل ست
مَرا دِل باختن آسان
جُنون در عِشق آسان نیست
در این دُنیای بی مقدار
تویی که با خَبر بودی
چه آمَد بَر سَرم در عِشق
رهایَم کُن از این کابوس
در آمالی که شُد دشوار
نَفس تا هر نَفس عشقَت
مَرا اینگونه شاعِر کرد
بیا با عِشق و دِل دادَن
قَدم بَر دیده ام بُگذار
صدایَم کُن وَلی آرام
که مستَم با نَفس هایَت
مَنم مَجنون مَنم فَرهاد
مَرا دَر خاطرت بسپار
حمیدرضا یگانه
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
تاريخ : یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۲ | | نویسنده : حمیدرضا یگانه |
