#کتاب_زندگی 📘
من از هجران شدم بیمار
تو از حالم چه میپرسی
#دلم لرزید و شد تبدار
تو از حالم چه میپرسی
بسوزد طالعِ عشقی
که شد مطلع به اشعارم
شدم محکوم پای دار
تو از حالم چه میپرسی
صدایم سخت میلرزد
به پای خواندن شعرم
منم آن تشنهی آزار
تو از حالم چه میپرسی
خدایی را که میگفتی
شبی در خلوتم دیدم
شدم در سجدهها اصرار
تو از حالم چه میپرسی
#کتاب_زندگی عشق است
اگر وجدان در آن باشد
نخواندی چشم این ناچار
تو از حالم چه میپرسی
نه میفهمی نه میدانی
جنون در عشق یعنی چه
نبودی همدل و دلدار
تو از حالم چه میپرسی
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
تاريخ : شنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۴۰۱ | | نویسنده : حمیدرضا یگانه |
