زرد هم رنگ قشنگیست به تو میآید
سینه بگشا که دلت حال خوشی میخواهد
عشق سرمایهی دل در گذر عمر تهیست
آیهی چشم تو انگار غزل میخواند
آفتابگران دلت همیشه خوش رنگ
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
بشکند آن بینمک دستی که بعداز هر شکست
توبه کرد و باز در میخانه با دلها نشست
وآن دلی کز معرفت یک بت برای خویش ساخت
منطقی کز کینه با دل بد شد و پیمان نبست
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
زمستان شد
هوا سرد است
قلم در دست میلرزد
بیا گرمای قلبم باش
که باز از عشق بنویسم
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
هزاران جمعه دلتنگم
برای آن دلی کز عشق
به خودسوزی
گرفتارست و من درگیر احساسش
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
اگر از آسمانت رفته بودم
تو دیگر جلد این نفرت نبودی
وفاداری ولی ای کاش میشد
بگویی بازمیگردی به زودی
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
در جنبش سلول به سلول نگاهت
#دیوانه_دلم رام به آوازهی راهت
از عشق به نفرت نرسد هیچ کلامی
تا غیر نداند ز تو و آن دل و آهت
با خود نکن اینگونه دگر قافیه تکرار
قربان تو و مستیِ آن چشم سیاهت
من باز منم باز خودت باش که بودی
بیگانه نبیند غم آن صورت ماهت
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
من همانم که دلش رفت و خریدار نداشت
او که یارم شده بود شوق به دیدار نداشت
من همانم که تمامم شده بودش تب او
او همان بود که میدید و تب یار نداشت
رفتنی حرف ز رفتن زدنش هم عمل است
هرچه گفتم که نرو گوش بدهکار نداشت
همه سرمایهی من این دل بیتابم بود
دلبرم دید ولی درک دل انگار نداشت
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
آوازهی یک شهر شده دلبریات #عشق
یک عمر گرفتار تو بودن چه سرابیست!
در خانه بمان شهر که ویران شده اکنون
تاوان دل از دیدهی مجنون چه عذابیست
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
به عشقت مبتلا بودن
مرا رسوای عالم کرد
ز رسوایی ملالی نیست
اگر دلدار من باشی
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
ما بندهی احساسیم
در پهنهی دل دادن
با شعر همآغوشیم
گر فرصت آن باشد
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
آواره بودم یک شبی در کوچههای بیکسی
حسی دروغ اما قشنگ میگفت داری میرسی
از کوچه و پسکوچهها تا کوی جانان آمدم
ای کاش میدیدی چه کرد با من تب دلواپسی
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
چه کردی با خودت جانا
چه میخواهی ز جان من
بیا این سر خلاصم کن
ولی دل را دگر نشکن
من آنجوری که میگویی
رفیق نیمه ره بودم !!!؟
به جبر زندگی دردم
چه میدانی از این دشمن!
قضاوت کن ولی با دل
نه با افکار در تردید
دگر جایی برای زخم
ندارد جان من این تن
هنوزم دوستت دارم
ولی کو راه برگشتی
همه پلها شکست از کین
#مرا_آهستهتر_بشکن
برچسبها: حمیدرضا یگانه , دکلمههای حمیدرضا یگانه , اشعار حمیدرضا یگانه , گیلان رودسر
